مقدمه:
شاید این پرسش مطرح شود چرا یکبار دیگر به
انتشار بخشی از ترجمه کتاب «چهره های سکولاریسم» مبادرت ورزیدم که تأکیدی دارد بر
تفاوتهای دو تجربه تاریخی از سکولاریسم و سکولاریزاسیون. این دو تجربه مورد نظر سکولاریسم
هندی و سکولاریسم فرانسوی است. تنها دلیل این امر، توجیه و تبلیغ مجدد سکولاریسم هندی
است که تجربه غیر اروپایی محسوب میشود و به صراحت حاوی پیام «نرمش قهرمانانه» در
برابر اسلامگرایی است. باورمندان به سکولاریسم هندی در ایرانِ پسا روحانیت خواستار
نوعی از «سکولاریسم» هستند - همانند هندوستان امروز – که مبتنی است بر «دین خواهی
دولتی»، منتها این واکنش قرار است تحت لوای «سکولاریسم» تئوریزه شود. ایده آل
این دسته از «سکولارهای» ایرانی، تجربه دولتِ «سکولار» هندوستان است که گفته میشود
چون مسلمانان در این کشور از نفوذ معنوی گسترده ای برخوردار میباشند، پس میبایست
از امتیازات ویژه اقتصادی و سیاسی نیز بهره مند شوند. سکولاریسم هندی و حکومت
اسلامی ایران همیشه در تلاش بوده اند با هزینه کردن از کیسه ملت برای مسلمانان و
مراکز اسلامی، اسباب خشنودی و رضایت خاطر شریعتمداران دین را فراهم آورند. رویهء
سیاسی که دولتهای هر دو حکومت با تصویب بودجه های سالیانه، مبالغ کلانی را برای
رتق و فتق امور نهادها و حوزه های اسلامی در نظر گرفته که این خود بیشتر موجب
وابسته شدن مراکز اسلامی به حکومت میشوند (دین دولتی). این روش کار در هندوستان امروز
توسط دولتمردان مدعی سکولار این کشور به اجراء در میاید تا بشکلی از تنش های شدیدی
که پس از استقلال هند مابین مسلمانان و هندوها در این کشور پدید آمده بود کاسته
شود.
امّا سیاست «نرمش قهرمانانه» در برابر
اسلامگرایی از یک سو برای توجیه خود میبایست به مقابله مستقیم با شاخص ترین تجربه
سکولاریسم در جهان مدرن، یعنی سکولاریسم فرانسوی (لائیسیته) خیز بردارد. در
صورتیکه سکولاریسم فرانسوی با قامتی برافراشته قصد دارد با کنترل و بازداشتن
نهادهای دین از دخالت در امور دولت و حکومت، راهِ هرگونه باج دهی به دینمداران را
مسدود کند.
از مدتها پیش متوّجه این امر بوده ام که بینش
معینی در جنبش سیاسی ایران - بنا به نگرش شرمگینانه اش نسبت به اسلامگرایی در
ایران و با در نظر گرفتن همیاری و امتیاز دهی به اسلامگرایی - به تدوین «سکولاریسمی»
دست زده است که با آنچه بعنوان منشاء و مفهوم واقعی سکولاریسم و سکولاریزاسیون
میباشد متفاوت میباشد. همانگونه که اشاره کردم در این راستا میباست سکولاریسم نوع
فرانسوی مورد هجوم قرار گیرد تا با رد سکولاریسم مهد دمکراسی، «سکولاریسم» نوع
هندی را مناسب حال و فردای ایران معرفی کند. به گمانم پیروان و شیفتگان آزادی
ایران از جزئیات نوع «سکولاریسمی» که در هند مستقر میباشد، آگاهی دقیقی نداشته باشند.
در بخشهای پایینی کتاب «چهره های سکولاریسم» با شرح جزئیات بیشتر به شرایط سیاسی و اجتماعی هندوستان پس از استقلال پرداخته
ام و نیز به راهکارهای سیاستمداران این کشور برای استقرار «سکولاریسم» نوع هندی که
ورجن ایرانی آنهم هم اکنون با همان کیفیت و محتوی بر صحنه سیاست در حال خود نمایی
است. امّا در این بخش من بخشا ً به تفاوتها و روش های کاری «سکولاریسم» هندی و
فرانسوی میپردازم که جا دارد از خواننده این پرسش را بکنم که پس از شناخت از دو
مدل متفاوت، یعنی «سکولاریسم» هندی و سکولاریسم فرانسوی، چه فرم از آنرا برای
آینده دمکراسی در ایران ترجیح میدهد.
کوروش اعتمادی
10 مارس 2018
Koroush_etemadi@hotmail.com
چهره های سکولاریسم
تئوری مُونیسمی (monism)
اسلامی (فلسفه وحدت وجود)
بنظر میرسد امریکایی
ها بیشتر از اروپائیها نسبت به باورمندی شان به دین غلو کنند. با توجه به این
پیشفرض، برای یک لحظه میتوان به یک سری نتیجه گیریها دست یافت که دین باوران و
سکولارها برای شرح نقطه نظرات خود به یک تعریف حداقل مبسوطِ استاندارد نیاز دارند.
این بدین معنا نیست که یک انسان سکولار میبایست «بی دین» باشد، و یا اینکه انسان
سکولار بطور قطع میباست ضد دین باشد. در یک تعریف کوچک؛ سکولاریسم بطور کامل به
دکترینی ارجاع داده میشود که خواستار جدایی کلیسا (دین) از حکومت میباشد، و اینکه
باورهای دینی شهروندان یک سری اعتقادات شخصی است و قوانین نمیتوانند متأثر از
اندیشه های دینی باشند.
****
یکی از هماردجویی های
انسان وقتیکه به سکولاریسم می اندیشد، موضوع تئوریهای مُونیسمی (monism) است که در بین دیگر مکاتب فلسفی جایگاه خاص خود
را دارند، آنهم با در نظر گرفتن رفتارها و انگیزه های فکری افراد در ارتباط با
سیاست و جامعه شناسی. منظور از تئوریهای مُونیسمی (Monistiska)،
فرهنگ و یا دینی است که افراد بدان باور دارند که بطور
دائم رفتار و انگیزه های فکری آنها را
توجیه و شرح میدهند. تئوریهای مُونیسمی جهانشمول بحساب میایند و فرد میپذیرد که
منشاء فکر و رفتار اعضای گروه در ارتباط با ادراکاتی است که برای آن گروه در نظر
گرفته شده، و همهء به آن تعلق دارند و همهء میبایست از آن ادراکات تبعیت کنند.
البته تئوری های مُونیسمی فاقد مشکلات نیستند، بویژه وقتیکه پای اسلام در میان است
و گفته میشود «جهان اسلام» و «جهان غرب» تاریخاً در ارتباط با یکدیگر متحول شده و
پیشرفت کرده اند. نخست اینکه انسان بسادگی نمیتواند بپذیرد در طی تاریخ این دو
جهان نگری در انزاوی کامل از یکدیگر تکامل یافته اند. در فازجهانی شدن در دورانِ
آغاز رشد مدرنیت، درجه ارتباط و ارتباط گیری در فرمهای گوناگون مابین جهان وجود
داشته و توسعه یافته اند. از یک سو این نزدیکی و ارتباط موجب شد تا خطر رشد
اختلافات بیشتر از آنچیزی که بوده است فراتر روند. از جمله آنکه گفته میشود در
گسترهِ جهانی شدن، در نزدیک ترین زمان ممکن، تجاوزات حقوقی مردم نسبت به یکدیگر
پدید میایند. بسیاری هم به این تحول واکنش نشان میدهند و مدعی اند جهانِ پیرامونی
با نزدیک کردن خود به زندگی خصوصی آنها، آنان را در معرضِ خطر نابودی قرار میدهند.
از این رو برای دفاع از هویت و موجودیت
خود دیوارهایی از مرزهای حمایتی بر پا میدارند که به اندیشه هایی گره میخورند مبنی
بر اینکه «اصالت»، (autenticitet)، و
«پاکی» (renhet)،
صرفا ً در دین، فرهنگ و تعلقات قومی وجود دارند که از دیرباز به آنها تعلق دارند.
Jean-Paul Sartre در
سال 1944 در کتاب «درهای بسته» مینویسد؛«جهنم این است که آن دیگران دارند». امّا
دین و سنت ها اتحادهایی با مرزهای شرح داده شده نیستند، بلکه بنظر Seyla Benhabib : «آنها بهم پیوستگی، گفتگو و
مبادله جمله ها میباشند که از ویژگیهای غیر قابل انکار جهان امروز میباشند.» امّا
مسلمانان در فاز جهانی شدن کمتر از هر گروه اجتماعی دیگر با «جوهره ای بسته»،
نوکاری در قاب جهانی را میپذیرنند. این بدین معنا نیست که آنها ضرورتاً ادراکات
پایه ای نُخبگان لیبرال و سکولار جوامع غربی را چون سکولاریسم، لیبرایسم، دمکراسی
و حقوق بشر را توزیع نکنند، بلکه در بسیاری از موارد بطور واقعی آنها این
دستاوردهای بشری را انکار میکنند، ولی این جداً ساده اندیشی است که بپذیریم اندیشه ها و
ترغیب های دینی که آنها توضیح میدهند و بدانها باور دارند روزی از انجام آنها سر باز
زنند.
در داوری خود از
اینکه چه جامعه ای سکولار و یا دینی است، میبایست به چند فاکتور توجه داشت. بطور
مثال در رابطه با جوامع سکولار در ادبیات سیاسی بطور
معمول گفته میشود؛ اروپا یک استثناء جهانی است. بسیاری از جوامع اروپایی سکولار
محسوب میشوند بدین خاطر شرکت کنندگان در مراسم دینی و دین باوران به لحاظ عددی
بسیار اندک میباشند. در همین رابطه تأکید میشود در اروپا مردمان کشورهای
اسکاندیناویا، سکولارترین شهروندان اروپایی بحساب میایند، چرا که فقط یک اقلیت
محدودی از آنها در اجرای آئین های دینی شرکت میجویند. در مقابل گفته میشود آمریکا
یک جامعهء دینی است، چرا که بسیاری از تصاویر کلیساهای بزرگ امریکایی را در فیلم
ها مشاهده میکنیم و نیز گستره وسیعی از سخنرانی ها و سمبولهای دینی در سیاست
آمریکا دخالت دارند و بیگانه با باورهای ما هستند. و این را خوب میدانیم یک انسان
آتیست (خدا ناباور) میبایست فراموش کند روزی در این ینگه دنیا بتواند رئیس جمهور
شود. این روابط لزوماً ساده نیست. جامعه شناس امریکایی، Mark Chaves، در
سال 1990 اظهار داشت پروسهء سکولاریزه شدن یعنی بایکوتها از سوی آکتورهای دینی، هم
در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی، قدرت و نفوذ خود را از دست میدهند. در این مقیاس
میبایست اذعان داشت جامعهء امریکا، جامعه ای است سکولاریزه شده. این تسامح مقایسه
ای در رابطه با همجنسگرایی، تصمیم مستقل برای سقط جنین، آتیسم و پورنوگرافی، آنهم
در ابعاد وسیع، کمر بند شکیبایی به دور کتاب مقدس ( انجیل) میباشد که صرفاً نمیشود
با بسیج جغرافیایی و یا اجتماعی و یا آزادیهای فردی در این کشور آنرا توضیح داد.
بنظر میرسد امریکایی ها بیشتر از اروپائیها نسبت به باورمندی شان به دین غلو کنند.
با توجه به این پیش فرض، برای یک لحظه میتوان به یک سری نتیجه گیریها دست یافت که
دین باوران و سکولارها برای شرح نقطه نظرات خود به یک تعریف حداقل مبسوطِ
استاندارد نیاز دارند. این بدین معنا نیست که یک انسان سکولار میبایست «بی
دین» باشد، و یا اینکه انسان سکولار بطور قطع میباست ضد دین باشد. در یک تعریف
کوچک؛ سکولاریسم بطور کامل به دکترینی ارجاع داده میشود که خواستار جدایی کلیسا
(دین) از حکومت میباشد، و اینکه باورهای دینی شهروندان یک سری اعتقادات شخصی است و
قوانین نمیتوانند متأثر از اندیشه های دینی باشند.
سکولاریسم: یعنی «غرب»
علیه «دیگران»؟
«اروپا
قاره سکولارها است». این نکته ای است که فیلسوف و سیاستمدار فرانسوی، Luc Ferry، مدعی آن است. Ferry وزیر آموزش و پژوهش در دولت
فرانسه از سال 2002 تا سال 2004 بوده و در واقع او مهندس قانون جنجال برانگیز سال
2004 بود که حمل و آوردن سمبولهای دینی به مدارس فرانسوی را ممنوع کرد. او در واقع
بعنوان یک سکولار لائیک در جامعه فرانسه شناخته شده بود. یک باورعمومی مدعی است که
«سکولاریسم» یک پدیده «غربی» است و به دو شکل ترجمه میشود؛ (1) «ما» چون یک «گروه
اجتماعی داخلی» شهروندان «غربی» نامیده میشویم که نه ممکن است و نه خواست قلبی
«ما» است که سکولاریسم را برای کسانی بخواهیم که از اعضای این «گروه اجتماعی
داخلی» محسوب نمیشوند و یا (2) اینکه آنها بخشی از تاریخ «ما» بحساب نمیایند. امّا
نه ممکن است و نه خواست قلبی «ما» است که «دیگران» را از دست یافتن به ظرفیت های
ممکن برای رسیدن به سکولاریسم محدود و یا محروم کنیم. سکولاریسم یکی از ویژگیها و
کارآکتر دولت مدرن است و هر دولت مدرن میتواند در فراسوی جغرافیای «غرب» برپا گردد
و ظاهر شود. ولی بزرگترین مشکل این است که «دیگران» را از دست یافتن به آن
بازداریم.
از یک سو یک دیدگاه
برتری نژادی (ethnocentric)
معتقد است سکولاریسم یک استاندارد «غربی» است. این نگاهِ نژادپرستانه در پی تأیید
فرضیه های برتری جویی نزد یک دایره فرهنگی معین است. در همین رابطه برنده جایزه
نوبل در رشته اقتصاد، آقای Amartya Sen (2005) که
یک سکولار نیز میباشد مینویسد: «با کوششهایی مشاهده میشود که پیش از پیدایش درک
رادیکال و تاریخ پیشرفت سکولاریسم مدرن در غرب، دیگر بخشهای جهان غیر غربی هم با
پدیده «سکولاریسم» مواجه بوده اند.» Amartyd Sen
معتقد است در دوران فرمانروایی اکبر شاه مغول (Akbar) بر
هند در بین سالهای 1556 تا 1605، انسان شاهد رشد یک نوع سکولاریسم مدرن غیر غربی
در عصر کُلونالیسم (colonalism) در
هند میباشد. در آن دوران اکبر شاه فرمانروای مغول تلاش میداشت، یک روابط صلح آمیز
و همزیستی مسالمت آمیز مابین اسلام و هندویسم، تحت عنوان اینکه هندویسم «دین الهی»
است بوجود آورد.
منتقد هندی، آقای Ashis Nabndy، به این نگاه و سیاست فرمانروای
مغول بر هند انتقاد میکند و اظهار میدارد: «تلاش ناموفق اکبر شاه در این عرصه متکی
است بر یک درک دینی.» آقای Nandy
مینویسد: «حقیقت این است که اکبر شاه تلاش میداشت یک فلسفه دینی جدید (theology) پس از پیوند و آشتی بخشهایی از
ادیان مختلف با یکدیگر بوجود آورد که خود را در مقام برتر از ادیان مستقل قرار
دهد.» بزعم او تلاشهای اکبر شاه نقطه مخالف درک مدرن از استقلال ادیان در امروز
است . بسیار دشوار است که ارزیابی کرد، اقدام اکبر شاه ناشی از اعتقادات دینی بوده
است و یا متأثر از روابط دیگری. ولی بسیار ارزشمند است اشاره کرد تسامح یک حاکم
مغولی نسبت به روابط با دیگر ادیان در هند در زمان تغییرات بسزایی کرد. از جمله
شاهد هستیم جانشین اکبر شاه، Aurangzeb، به
نظامیان خود فرمان میدهد تا معابد هندوها را در سنگ ریزه ها دفن کنند.
یک مخالفتِ دیگر نسبت
به نقطه نظر آقای Amartya Sen
وجود دارد که مطرح میکند؛ بینش آقای Amartya Sen مـتأثر از اشتباهات نابهنگام (anachronism) است. با کلامی دیگر، ما انسانهای
مدرن با افکاری که در سر داریم، وقتی راجع به سکولاریسم امروز صحبت میکنیم، آنرا
بسیار متفاوت با «سکولاریسم» تحت فرمانروایی حاکم مغول بر هند ارزیابی میکنیم که
بنام «دین الهی» معروف است. سکولاریسم مدرن بوجود آورنده پیش زمینه های یک
دولت مدرن و قدرتمند با تمام ابزارهای مدیریت اش است. روشن است که اکبر شاه هیچ درک مشخصی از سکولاریسم مدرن نداشته است، و حال
چگونه ممکن است او به اندیشه همزیستی مسالمت آمیز فرهنگها و ادیان پایبند بوده که
امروز بنیاد فلسفی سکولاریسم است؟ یک همچون تفاوتهایی نادیده گرفته میشوند، علیرغم اینکه سکولاریسم بعنوان یک
دکترین سیاسی یک پدیده مدرن حتی در فرهنگ سیاسی غرب است. آنچه را که ما متوجه شده
ایم این است که سکولاریسم در اواسط قرن نوزدهم میلادی است که در اروپا مورد بهره
برداری قرار میگیرد. امّا این بدین معنا نیست که انسان اروپایی کمی پیش از انسانِ
تحت سیطره مغول در هند، شروع به اندیشیدن بدین شکل کرد که بالاخره خودش را با
سکولاریسم تداعی کند، و یا پیش از استقرار دولت مدرن به این درک رسیده باشد.
درکی رادیکال از ناهمگونی مفاهیم
سکولاریسم
فرانسوی میتواند بعنوان یک سکولاریسم قدرتمند و مهم (
(substantial sekularismشناسایی شود؛ بدین معنا که دولت خواستار آن میباشد که
نقش تعیین کننده ای در سکولاریزه کردن جامعه داشته باشد، و دیگری سکولاریسم هندی (Procedurell
sekularis ( است، یعنی
درکی از سکولاریسم که به جامعه ارجاع داده میشود و دولت میخواهد چون ناظر و آکتوری
بیطرف مابین ادیان و اجرای آئین های دینی ظاهر شود و در غایت هیچ نقشی در پیشرفت
طرز تفکر و فرهنگ سکولاریسم در جامعه نداشته باشد.
یک ترجمان از مقوله سکولاریسم معتقد است؛ سکولاریسم
یک پدیده «غربی» است و برآمده از فرهنگ مسیحیت، و خارج از این روابط سکولاریسم نه وجود دارد و نه میتواند وجود
داشته باشد. این درک از سکولاریسم باورمند است؛ سکولاریسم رادیکال همچون یک تئوری
با هیچیک از چارچوبهای فکری دیگر مکاتب فلسفی همطراز نمیباشد.
بسیاری هم تأکید
میورزند؛ جهانی شدن یعنی وقتیکه مرزهای ملی اهمیت خود را از دست میدهند، بویژه
زمانیکه تحصیل کردگان و افراد موفّقِ در حوزه های اقتصادی و نیز نُخبگان دنیای
سیاستِ جوامع چند فرهنگی به این نتیجه میرسند، که جهان در آن مفهوم واقعی اش
کوچکتر شده و به دهکده ای کوچک مبدل شده است. آنها بخشاً معتقدند با توجه به رشد
وسایل ارتباط جمعی در آغاز قرن بیستم و نیز مهاجرت مردم به دیگر اقصی نقاط جهان،
موجب شد تا جوامع اروپایی فاصله عمیقی از همسان بودن فرهنگی، قومی و دینی که در
طول تاریخ از آن برخوردار بوده اند بگیرند. این تحول در واقع هشداری است به تشکیل
دهندگان دولتها که جوامع اجتماعیی را منطبق بر این تغییرات سامان بدهند. و بسیاری
ازمردم شناسان اشاره میکنند؛ جهانی شدن و ارتباطات نزدیک ملل جهان با یکدیگر از یک
سو موجب همگن شدن مردم با یکدیگر (نزدیکی های فرهنگی مردم با یکدیگر) و یا
ناهمگونی (دور شدن از یکدیگر) بین آنها شده است. بطور مثال وقتیکه یک پناهنده عراقی در اسُلو (Oslo) پایتخت نروژ زندگی میکند، براحتی
قادر است به برنامه های خبری رسانه های عمومی نروژی بی اهمیت شود و تمام وقت
روزانه خود را به تماشای برنامه های مورد علاقه اش از تلویزیون الجزایر (al-Jazira) مشغول باشد. با این وصف باز گفته
نمیشود او بطور کامل از شنیدن اخبار بزبان نروژی رهایی یافته است، چرا که کانال
مزبور بصورت فعال یک مرکزیت محلی در اسکاندیناویا در شهر اسُلو دارد. امّا روشن
است محتوا و زبانِ برنامه ها نروژی نیستند. میدانیم زمانیکه او از عراق به نروژ
فرار کرده به مسجدی در محل زندگی اش وصل میبود و حال که به نروژ نقل مکان کرده است
تصمیم گرفته است برای گرفتن پاسخ به پرسشهای دینی اش به امام مسجدی که در محل
تولدش حضور داشته است متصل باشد. او میتواند از این پس این ارتباط با امام مسجد
محل سابق خود را از طریق انترنت و یا موبایل برقرار کند.
حال انسان متوجه
میشود چرا جهانی شدن باز شرایطی را پدید نمیاورد که باورها و اعتقادات دینی با
یکدیگر هم سو و همگون شوند. پس مسئله جهانی شدن بدین معنا نیست که انسان در فراسوی
مرزهای ملی خود در خصوص گفتگو، اندیشیدن و پرسشهایی پیرامون باورهای خود بی توجه
گردد. از سویی برای مسلمانان و بسیاری دیگر ادیان در جهان، حوزهِ فراسوی مرزهای
ملی به یکی از مهمترین دلایل بازگشت به معیارهای هویتی تبدیل شده است.
سکولاریسم در تئوری و
عمل
برای یک دانش آموخته
جدید که بتازگی قصد دارد در روابط سیاسی و اجتماعی گوناگون به فرا گیری سکولاریسم
بپردازد، مدت زمان بلندی طول نخواهد کشید که متوجه خواهد شد دولتهای سکولار قوانین
و عملکردهای متفاوتی را برای تنظیم رابط مابین دولت و دین برمیگزینند. برای اینکه
این حلقه تنگِ وابستگی روابط اجتماعی با موضوع سکولاریسم جدی تر مورد بررسی قرار
گیرد، ضروریست به تجربیات گوناگونی در رابطه با استقرار سکولاریسم در کشورهای
مختلف مراجعه کنیم و بسنده نکنیم صرفاً به یک نوع سکولاریسم در یک کشور معین. بطور
مشخص سکولاریسم در تئوری و عمل در هند بسیار متفاوتر از سکولاریسم در فرانسه در هر
دو حوزه میباشد. واضح است این رویداد معمولی و عادی است، ولی هرگز این درک در
مصارف ایدئولوژیکی ما بین سکولارها شناخته شده، مسیحیی های اوانگلیسم و
اسلامگرایان انعکاسی ندارد. بسیاری سکولاریسم را یک دکترین کاملاً مثبت
ارزیابی میکنند، برخی هم آنرا یک پدیده منفی می بینند. چنین نگاه منفی نسبت به
سکولاریسم را در بین مسیحی های اوانگلیسم و اسلامگرایان مشاهده میکنیم. بدون در
نظر گرفتن اینکه عده ای سکولاریسم را یک پدیده منفی و یا مثبت ارزیابی کنند، اغلب
در پُلمیک های سیاسی درک از سکولاریسم ارجاع داده میشود به تئوری و عمل یکسانی که
هیچ وابستگی به زمان و مکان ندارد. از این رو در سکولاریسم قرارداد مشترکی وجود
دارد که پیروان سکولاریسم آنرا جذاب مییابند و مخالفین سکولاریسم آنرا هشدار
دهنده. سکولاریسم همچنین در یک ارتباط نزدیک با پدیده هایی چون دمکراسی و
حقوق بشر قرار دارد، و بدین خاطر این درک و ویژگیها بنظر میرسد دکمه رمز شناخت
واقعی سکولاریسم باشد. اشکال نمادین معین از سکولاریسم در رابطه با
دیسکورس جهانی، همچنین در ارتباط با شرایط معین تاریخی و اجتماعی، باضافه اشکال نمادین ادیان معین توضیح داده
میشود. یک مصرف دقیق از مفهوم سکولاریسم در تئوری و عمل بیدرنگ از انسان میخواهد
محتوی سکولاریسم را بصورت نسبی درک کند که سکولاریسم در تئوری و عمل نمی تواند
بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی تجزیه و تحلیل گردد. انسان میتواند
مشاهده کند چگونه سکولاریسم فرانسوی (laïcité) به
لحاظ محتوا، مفهوم و عملکرد دیگری نسبت به سکولاریسم هندی دارد.
منشاء نظری فرم سکولاریسم فرانسوی متکی است بر یک تاریخچه سیاسی طولانی مدت و
مخالفت جنبش مقاومت جمهوریخواهی علیه قدر قدرتی کلیسای کاتولیک که گفته میشود این
مقاومت یکی از پایه ای ترین پرنسیپ ها برای استقرار جمهوری و دمکراسی در فرانسه
بوده است. کلیسای کاتولیک فرانسه بصورت فعال علیه جمهوری و دمکراسی تا آغاز قرن
بیستم مبارزه میکرد. این بدین معنا بود که روشنفکران فرانسوی متوجه شده بودند یک
دولت مرکزی سکولار قدرتمند مهمترین ابزار قانونمند کردن جامعه فرانسه میباشد.
اندیشه ای که میراث و ایده آل عصر روشنگری محسوب میشد. از این رو در یک چنین
شرایطی تفسیرات و سمبل های دینی ارجاع داده میشود به حوزهِ خصوصی، و مرزهای
سکولاریسم و دین با حوزهِ عمومی و خصوصی با دقت مورد مراقبت قرار میگیرند. دولت
فرانسه پس از استقرار جمهوری در این کشور همیشه عامل بازدارنده ای در سرمایه گذاری
در حوزهِ فعالیتهای دینی محسوب میشد و بصورت فعال در عرصه باورها و پرسشهای دینی
دخالت میورزد، بویژه زمانیکه دین باوران و مراکز دین آرمانهای جمهوری سکولار
فرانسه و دمکراسی در این کشور را به زیر سئوال میبرند. سکولاریسم فرانسوی بلافاصله
از مخالفت گویی ها در جامعه علیه خود رها نشد، از این رو محافظه کاران از دولت
فرانسه خواستند در برنامه ریزی فعالیتهای کلیسای کاتولیک در درجه معینی، ورای
آنچیزی که مورد نظر مساجد اسلامی باشد، مداخله کند. یعنی بر خلاف آنچه که هر
انسانی از سکولاریسم بعنوان یک ایده آل در رابطه با برابری و یا بیطرفی بین ادیان
گوناگون و اجرای آئین های آنها درک میکند، از دولت فرانسه خواسته میشد کوتاه به
حوزه ای وارد شود که میتوان استدلال کرد در عمل باندازه «ناکافی» سکولار و یا «ضد
دین» گردد.
امّا در خصوص
هندوستان آنچه که مورد علاقه دولت هند است آن است که اجازه میدهد ادیان «رشد» کنند
از طریق سرمایه گذاریهای دولتی جهت پیشبرد برخی از فعالیتهای دینی در این کشور.
بطور مثال هر سالهء دولت هندوستان یک بخش کوچک از هزینه سفر حاجیان به مکه را
میپردازد تا حاجیان این کشور بتوانند یکبار در زندگی خود به حج بروند. یک مثال
دیگر در این رابطه کمک کلان دولت هندوستان در سال به مراکز نیایش هندوها است. از
سویی دیگر دولتِ هندوستان به یک ایده آل دیگری متکی است و آن بیطرفی دولت در اجرای
آئین های دینی. یک ایده آل که کارگزاران دولت هند آنرا در سالهای اخیر تجربه نکرده
اند. تجربیات سکولاریسم در فرانسه و هند
میتوانند درسهای ارزنده ای برای هر کسی بحساب آیند و بیاندیشد که سکولاریسم
فرانسوی و سکولاریسم هندی دو نماد بیرونی بر دوش سکولاریسم است که بیشتر جوامع
سکولار هم مابین این دو تجربه نوسان میکنند.
سکولاریسم فرانسوی
میتواند بعنوان یک سکولاریسم قدرتمند و مهم (substantial sekularism) شناسایی شود؛ بدین معنا که دولت
خواستار آن میباشد که نقش تعیین کننده ای در سکولاریزه کردن جامعه داشته باشد، و
دیگری سکولاریسم هندی (Procedurell sekularism)
است، یعنی درکی از سکولاریسم که به جامعه ارجاع داده میشود و دولت میخواهد چون
ناظر و آکتوری بیطرف مابین ادیان و اجرای آئین های دینی آنها ظاهر شود و در غایت
هیچ نقشی در پیشرفت طرز تفکر و فرهنگ سکولاریسم در جامعه نداشته باشد.
خط فاصل بین procedurell sekularism و Substantial sekularism
بیشتر متأثر از اندیشه Charles Taylor
میباشد مبنی بر اینکه بر اساس پرنسیپ های procedurell sekularism ؛
یکسان برخورد کردن با همهء انسانها بدون در نظر گرفتن آنکه آنها چه درکهایی
در راه اهداف زندگی خود دارند. در صورتیکه سکولاریسم واقعی، یعنی Substantial sekularism، برخورد برابر کردن با همهء
انسانها مبنی بر آنکه آنها چه درکهای معینی در راه اهداف زندگی خود دارند.
بر اساس یک طرز تفکر لیبرالی، proceduralism
بمعنای نهادینه کردن فراگردی برای تصمیم که برابری حقوق همهء انسانها را در نظر
میگیرد و خود را منطبق بر آنها میکند. البته نمیشود اذعان داشت که امروز در جایی و
یا در جامعه ای بطور کمال سکولاریسم واقعی (substantial) و
یا سکولاریسم فراگردی (procedurell)
همچون یک ایده آل تحقق یافته اند.
منبع :
منبع :
https://drive.google.com/file/d/0B_Ku_gKkqwcXTktaN19kN19CTWc/view
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر