در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت نکات مهمی در سخنان آقای سروش مطرح است
که جای تحمل دارد. در این رابطه آقای سروش
اشاره میکند؛ این اشتباه بزرگی است که دولتهای سکولار فکر میکنند همه مردم می
بایست بی دین شوند. آقای سروش معتقد است بین دین و سیاست یک رابطه حقیقی وجود دارد
که خارج از اراده همگان است. ایشان تأکید میورزد؛ سیاست از دین تغذیه میکند و
همچنین دین از سیاست. بعبارتی دیگر دین و سیاست تأثیر متقابل بر یکدیگر میگذارند.
مفهوم رابطه حقیقی دین با حکومت از
دیگاه آقای سروش به یک معنا صدور مجدد روادید به اسلام است که به حوزه سیاست وارد
شود و بر سیاست تأثیر بگذارد. به گمان من این پرسشی است عمومی که ًنواندیشان
دینی ً موظف هستند پاسخگو باشند که محدوده مرزهای تأثیری گذاری دین بر سیاست تا به
کجا است؟ آیا عرصهِ این تأثیر گذاری حوزه های سیاست ، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد است؟
و یا شامل حوزه های دیگر اجتماعی میشوند که شالوده های اخلاقی جامعه را تشکیل
میدهند؟ مکانیزم این تأثیری گذاری چیست و چگونه است؟ آیا اهرم قدرت آن ابزار لازم
برای تأثیری گذاری است؟ همان طریقتی که آقای خمینی 38 سال پیش برگزید که ابتداء قدرت
سیاسی را کسب کند و سپس با زور ودرفشِ داغ جامعه را اسلامیزه کنند؟
کوروش اعتمادی
استهکلم ۴ مارس 2010
****
دیانت، سیاست و قضاوت عنوان
سخنرانی آقای عبدالکریم سروش در دانشگاه ًدِلفت ً در هلند بوده که در ۲۳ فوریه سال 2010 ایراد
شد. لازم است پیشاپیش این نکته را یادآور شوم، منبع اصلی بررسی موضوع بحث آقای
سروش در این جلسه، نوارِ گفتارِ شفاهیی میباشد که تا این لحظه نشرمکتوبی از آن در اختیار
عموم مردم قرار داده نشده است. آقای سروش در این نشست در آغاز اشاراتی به چالش
بزرگ جوامع غربی با دولتهای دینمدار و گرایش شدید برخی جوامع به اصول بنیادی دین
میکند که در واقع این رخدادها را ایشان موجب برهم خوردنِ آرامش خاطرسیاستمداران
غربی ارزیابی میکند که دریافته اند به سبب گسترش دامنه نفوذ دین در بین جوامع
بشری، پیشروی جهان بسوی سکولاریسم با موانع جدی روبرو شده است.
آقای سروش اشاره میکنند پس از
بقدرت رسیدن مذهبیون در ایران و رشد اسلام طالبانی در افغانستان جهان غرب دریافته
است که دیگر دین امر خصوصی و در خود نیست، بلکه این رویدادهای سیاسی جایگاه و نفوذ
دین در حوزهِ سیاست و جامعه را نسبت به گذشته تقویت کرده است. بر همین اساس آقای
سروش تأکید میورزد اندیشه گران غرب با حادث شدن چنین رویدادهایی سیاسی بویژه در
مشرق زمین متوجّه شده اند که دین به مرحله ای از نفوذ و قدرت رسیده است که قادر
است بر سیاست تأثیرات بسزائی را داشته باشد. از همین رو است آقای سروش در سخنرانی
خود اظهار میدارند به سبب پیشروی نفوذ دین در حوزه سیاست، لیبرالیسم غربی مجبور
شده است روزگاری که دین و سمبل های دینی را در جامعه آزاد و بحال خود رها کرده بود
به ستیز بر علیه دین برخیزد. بدین شکل آقای سروش خاطر نشان میسازند که ًسکولاریسم
سیاسی ً تبدیل به ًسکولاریسم ستیزگرًی شده است که سر ستیز مستقیم با
دین و سمبل های دین دارد.
آقای سروش دراین گسترهِ نبرد اشاره
به دوشاخص مهّم در ارتباط با رابطه دین با حکومت میکنند؛ که اوّلی رابطه ای است
حقوقی و دیگری رابطه حقیقی دین با حکومت. آقای سروش معتقد است در عصر مدرنیت این
دو ویژگی دو اصل انکار ناپذیر در جوامع مدرن امروزی محسوب میشوند. ایشان همچون
بسیاری دیگر از اندیشه گران سکولار باور دارند یک رابطه حقوقی بین دین و حکومت
وجود دارد و آن اصل جدائی دین از حکومت است. آقای سروش در این بخش از گفتار خود
اظهار میدارند که حکومتِ مدرن با همه داد و ستد میکند ولی با هیچیک از آنها
قوم و خویش نمیشود، و بالطبع این یک رابطه ارادی از سوی حکومت است که تصمیم میگیرد
با برابر برشمردن حقوق یکسان برای همهء در برابر قانون، امتیاز ویژه ای را برای
دینِ خاص قائل نشود و پیوند خویشاوندی با هیچیک از آنها نبندد. به گمان من تا این
جای گفتار آقای سروش درگستره مفهوم سکولاریسم منطقی و درست است. ایشان هم همانند
هر اندیشه گرعرفیگرا پایبند به اصل برابری همهء باورهای سیاسی و دینی در برابر
قانون در حکومتی سکولار هستند که در واقع این اصل ازویژگیهای بارز هر نظام سیاسی
سکولار است. امّا آنجا که به مبحث گفتار آقای سروش در ارتباط با رابطه حقیقی دین
با حکومت باز میگرد نکات پر ابهامی وجود دارد که به گمان من بزرگترین نقطه چالش سکولارها
با ًنو اندیشان دینی ً است.
در ارتباط با رابطه
حقیقی دین با حکومت نکات مهمّی در سخنان آقای سروش مطرح است که جای تحمل دارد. در
این رابطه آقای سروش اشاره میکند؛ این
اشتباه بزرگی است که دولتهای سکولار فکر میکنند همه مردم می بایست بی دین شوند.
آقای سروش معتقد است بین دین و سیاست یک رابطه حقیقی وجود دارد که خارج از اراده
همگان است. ایشان تأکید میورزد؛ سیاست از دین تغذیه میکند و همچنین دین از سیاست.
بعبارتی دیگر دین و سیاست تأثیر متقابل بر یکدیگر میگذارند. بدین خاطر آقای
سروش مابین ً سکولاریسم سیاسیً و ً سکولاریسم ستیزگر ً تفاوت قائل است.
بنظر آقای سروش سکولاریسم سیاسی
همان حکومت مطلوبی است که تبعیض قائل نمیشود همه را به یک چشم نگاه میکند و حقوق
مساوی برای همه در نظر میگیرد. امّا در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت و
تأثیر دیانت بر سیاست آقای سروش مسائلی را مطرح میکند که ناقض بخش نخست گفتار
ایشان است. در این رابطه ایشان اظهار میدارند؛ اکثریت جامعه ما مسلمان هستند،
یک چیزی را می پسندند و یک چیزی را نمی پسندند. این نا پسند و پسندِ جامعه بر
سیاستهایی که دولت اعمال میکند تآثیر میگذارد و دولت هم نمی تواند نسبت به آنها بی
تفاوت باشد. آقای سروش میگویند آنطور که سکولاریسم پیش بینی کرده بود رابطه حقیقی
دین با حکومت ضعیف نشده و کماکان برقرار است، و همین موضوع است که برخی را به
ستیزه جویی با دین واداشته است. آقای سروش معتقد است رابطه حقیقی دین با حکومت
میبایست مورد توجّه قرار گیرد و انکارناپذیر است. ایشان ابراز میدارند روح دین در
ادبیات، هنر و موسیقی دمیده، هرچند که بنام دین کارهای بدی هم صورت میگیرد و بنام
دین بسیاری کشته میشوند که میبایست این آفات زدوده شوند. در ادامه آقای سروش به
مسئله پلورالیسم سیاسی و تنوع در سیاست و تبدیل کثرت به وحدت اشاراتی میکند که
ایشان این تفکر آخری را اقدامی غلط و نشدنی برمیشمارد. آقای سروش در اظهارات خود
به باورمندی خود به تنوعِ اعتقادات به همان شکلی که تنوع و تکثر در مدرنیت وجود
دارد صحّه میگذارد. ایشان معتقد است از پلورالیسم دینی به پلورالیسم سیاسی خواهیم
رسید و این چیزی است که روشنفکران دینی بر آن تأکید دارند. آقای سروش باور دارند
اگر پلورالیسم به رسمیت شناخته شود آزادی وارد جامعه میشود. ایشان همچنین به رابطه
اخلاق با حکومت اشاره میکند که رابطه ای جدا نشدنی است. بزعم ایشان این رابطه هم
بصورت حقوقی و هم بصورت حقیقی وجود دارد. آقای سروش میگوید اخلاق امری است که به
دین تعلق ندارد و موضوعی است فرا دینی و وقتیکه حکومت با افراد مدارا میکند این در
واقع یک اصل اخلاقی است. امّا در جایی دیگر ابراز میدارد ادیان سرچشمه اخلاق هستند
( یک بینش غیر منطقی و تناقض آمیز آنجا که ابتداء میگویند اخلاق امری است
غیردینی ولی در جایی دیگر ادعا میکنند ادیان سرچشمه اخلاق هستند). در ادامه این
مباحث آقای سروش اظهار میدارد؛ اگر دولتهای غربی تاکنون باقی مانده اند بدلیل روح
مسیحیت است که بر آنها تأثیر میگذارد و اینکه سنت ها در جامعه ذایل نشده اند (بزعم
ایشان حتما ً می بایست پذیرفت روح و اخلاق اسلامی برای حفظ موجودیت و هویت سیاسی،
اجتماعی و اخلاقی جامعه ضروری است و یقینا ًهم نمی بایست سنت ها را تخریب کنیم،
ولی آفات آنها را میبایست بزدائیم).
بهررو همانطور که از پیش اشاره کردم در گفتار آقای سروش در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت نکات و پرسشهای بسیاری وجود دارد که به گمان من این نکات امروز تبدیل به حفره ای عمیق بین بینش روشنفکران عرفیگرای جامعه ما با ًنواندیشان دینی ً شده است که برای دین در عرصه سیاست و جامعه موقعیتی خاصی را در نظر گرفته. اینکه در مبحث رابطه حقیقی دین با حکومت تأکید میشود که سیاست از دین تغذیه میکند و متأثر از دین است، در حقیقت این اصل زیر پا گذاشتن بنیاد سکولاریسم (عرفیگرایی) است که جدایی کامل دین از حکومت را مورد تأکید قرار میدهد.
بهررو همانطور که از پیش اشاره کردم در گفتار آقای سروش در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت نکات و پرسشهای بسیاری وجود دارد که به گمان من این نکات امروز تبدیل به حفره ای عمیق بین بینش روشنفکران عرفیگرای جامعه ما با ًنواندیشان دینی ً شده است که برای دین در عرصه سیاست و جامعه موقعیتی خاصی را در نظر گرفته. اینکه در مبحث رابطه حقیقی دین با حکومت تأکید میشود که سیاست از دین تغذیه میکند و متأثر از دین است، در حقیقت این اصل زیر پا گذاشتن بنیاد سکولاریسم (عرفیگرایی) است که جدایی کامل دین از حکومت را مورد تأکید قرار میدهد.
مفهوم رابطه حقیقی دین با حکومت از دیگاه آقای سروش به یک معنا صدور مجدد
روادید به اسلام است که به حوزه سیاست وارد شود و بر سیاست تأثیر بگذارد. به
گمان من این پرسشی است عمومی که ًنواندیشان دینی ً موظف هستند پاسخگو باشند که
محدوده مرزهای تأثیری گذاری دین بر سیاست تا به کجا است؟ آیا عرصهِ این تأثیر
گذاری حوزه های سیاست ، فرهنگ، اجتماع و اقتصاد است؟ و یا شامل حوزه های دیگر
اجتماعی میشوند که شالوده های اخلاقی جامعه را تشکیل میدهند؟ مکانیزم این تأثیری
گذاری چیست و چگونه است؟ آیا اهرم قدرت آن ابزار لازم برای تأثیری گذاری است؟ همان
طریقتی که آقای خمینی 38 سال پیش برگزید که ابتداء قدرت
سیاسی را کسب کند و سپس با زور ودرفشِ داغ جامعه را اسلامیزه کنند؟
امّا پرسشی با اهمیت تر مسئله
موضوع اسلام بمثابه دین است که برخی از ًنو اندیشان دینی ً از جمله آقای
سروش بر آن اصرار میورزند. اینکه به کرات تأکید میشود که اسلام دینی است که
میبایست در نهایت به یک امر خصوصی تبدیل گردد. موضوع پیچیده ای است اگر به واقع
شما اسلام را صرفا ً یک دین و موضوعی خصوصی میدانید ولی بعد اصرار میورزید که
میخواهید آنرا دوباره به یک حوزه عمومی یعنی سیاست بکشانید! این چه دینی است که
بنا دارد در حوزه سیاست حضور داشته باشد، بر سیاست تأثیر بگذارد ولی کماکان ادعا
شود که دین امری است خصوصی!!! این تفکر مصداق همان اندیشه بنیادگرایی است که میگفت
سیاست ما عین دیانت ما است و دیانت ما عین سیاست ما است. و در واقع این برداشت از
محتوی و مفهوم اسلام هم حرف بی ربطی نبوده، چرا که با یک بررسی اجمالی از
تاریخِ پیدایشِ اسلام در شبه جزیره عربستان تا حمله اعرابِ مسلمان به کشورهای
همسایه و حکمرانی خونبار جانشینان محمّد در سرزمین های اشغالی بیان کننده یک
واقعیت بیش نمیباشد که اسلام پیش از هر چیز اندیشه ای است سیاسی تا تفکری دینی.
بویژه تاریخ ورود اسلام شیعه به ایران در پنج قرن پیش توسط سرسلسله خاندان صفویه،
شاه اسماعیل صفوی، حکایت از تاریخ خونباری میکند که بین ملایان با حکومتهای
مرکزی بر سر تقسیم قدرت. و گاه این رقابت از آنچنان شقاوت و بی خردی
برخوردار بوده که در نهایت منجر به کوچکتر شدن خاک ایران و ویرانی مملکت ما شده
است. آنچه که قصد دارم با این اشارات مختصر تاریخی مطرح کنم این است که تأکید ورزم
که اسلام بر خلاف برداشت و تعریف شما هرگز یک اندیشه دینی صرف نبوده است، بلکه پیش
از هر چیز تفکری است سیاسی که شدیدا ً هم از آغاز میل به تجاوز و هجوم به سرزمینها
ی دگر را داشته است و تا بامروز که بنیادش بر بی اخلاقی استوار میباشد.
آقای سروش!
به گمان من شما و دوستانتان کاری
دشواری را در پیش روی دارید که حداقل برای ملّت ایران اثبات کنید که اسلام صرفا ً
دین است، کاری به سیاست ندارد و ترویج گر اصول اخلاقی انسانی و پسنده ای است.
البته من تصور میکنم اصول اخلاقی را که اسلام در همهء دوران حضورش در جهان بویژه
در دوره اخیر تحت حاکمیت جمهوری اسلامی در کشورما رواج داده است از فجایع بشری
محسوب میشود که هرگزدر جایی دیگر از این کره خاکی تجربه نشده است. من بواقع
نمیدانم که شما از کدام روابط اخلاقی در اسلام دفاع میکند که ملایان در طی چهار
دهه از حاکمیت نکبتبار خود بر ایران از انجام آنها کوتاهی نکرده اند. از اعدام
کودکان و زنان جوان در ملاء عام گرفته تا از تجاوز به دختران و پسران جوانِ ایرانی
که در چهار دهه از عمر جمهوری اسلامی بصورت یک شیوه اقرار گیری و تحقیر انسانها
توسط پاسداران اسلام در زندانهای رژیم اعمال شده اند. نگوید که این اعمال شنیع و
غیر انسانی که بنا به حکم مستقیم رهبران روحانی در کشور انجام گرفته اند، هیچ ربطی
به اسلام ندارد و از آفات اسلام است. شما چه بپذیرید و چه انکار کنید آوردندگان و
منادیان اسلام تشیع در ایران همین آیت الله های ریز و درشت هستند. هیچ کس نمیتواند
مدعی گردد که از ملایان بیشتر مسلمان تر است و شناخت بیشتری از اسلام دارد.
آقای سروش!
اسلام و اصول آن همان چیزی است که
چهارده قرن مردم ایران و منطقه را تحت اراده و استیلای خود قرار داده است و ابزار
این اراده ستم پیشگی علیه مردم بوده است. اسلام منهای قدرت سیاسی و حکومت ولائی بی
معنا است. کسب قدرت سیاسی در اسلام از همان آغاز و پس از محمّد اصلی است
انکار ناپذیر. از این رو است که میتوان امروز موضوع گفتار شما در داشگاه «دلفت» در
کشور هلند را بخوبی درک کرد که تأکید میورزید رابطه حقیقی دین با حکومت حقیقتی است
انکارناپذیر؛ یعنی سیاست از دین تغذیه میکند و دین از سیاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر