۵ شهریور ۱۳۹۶

از کشفیات اکبر گنجی در حوزهء سیاست؛ «اسلام سکولار» است!




انکارِ وجود نهاد دولت/حکومت در اسلام از همان آغاز تا بامروز. ادعای است که از سوی اسلام گرای اصلاح طلب، اکبر گنجی، در مقاله ای تحت عنوان «اسلام سکولار پاد زهر تروریسم اسلام ‌گرا» مطرح شده. از این رو او نتیجه میگیرد پس «اسلام سکولار» است و یا بعبارتی اسلام عین سکولاریسم است.


کوروش اعتمادی
۱۰ فوریه ۲۰۱۵




انکارِ وجود نهاد دولت/حکومت در اسلام از همان آغاز تا بامروز. ادعای است که از سوی اسلام گرای اصلاح طلب، اکبر گنجی، در مقاله ای تحت عنوان «اسلام سکولار پاد زهر تروریسم اسلام ‌گرا» مطرح شده. از این رو او نتیجه میگیرد پس «اسلام سکولار» است و یا بعبارتی اسلام عین سکولاریسم است.

دلایلی که اکبر گنجی در تأیید ادعای خود در این رابطه مطرح میکند این چنین است:

«در منطقه جزیره العرب، دولت/حکومت به معنایی که ما می‌شناسیم وجود نداشت. آن اجتماعات قبیلگی، بسیار کم جمعیت، ساده، دارای روابط و قدرت شخصی و… فاقد نهاد دولت/حکومت به معنایی که ما می‌فهمیم- با این همه کارکرد- بودند. در قبیله اقتدار وجود دارد، ولی اقتدار پدرانه و شخصی آنان از منزلت و جایگاهی که در قبیله دارند، ناشی می‌شود. اجتماع ساده قبیلگی هنوز به حکومت کنندگان و حکومت شوندگان تقسیم نشده است. پیدایش دولت با افزایش تقیسم کار نسبت مستقیم دارد. فرایندهای تقسیم کار اجتماعی و بورکراتیزه شدن؛ نهادی سازمان یافته، غیر شخصی، دارای مرزهای مشخص، جمعیت معین، و… به نام دولت را پدید می‌آورد. » (اسلام سکولار پاد زهر تروریسم اسلام‌گرا)

با چنین پیش زمینه فکری اکبر گنجی شروط استقرار دولت/حکومت را منوط به پیشرفت های ساختاری جامعه، طبقات اجتماعی و تقسیم کار پیچیده اجتماعی ارزیابی میکند که منجر میگردد تا طبقه برتر برای حفظ روابط اجتماعی و تولید، قدرت سیاسی را در اختیار گیرد و جامعه را در چارچوب نظام سیاسی قانونمدار و با اتکا به نهاد دولت و حکومت اداره کند. و از این رو اکبر گنجی نتیجه میگیرد؛ دولت و حکومت محصول پیشرفت مدرنیت است که از خلال یک تقسیم کار اجتماعی پیچیده پدید میاید، آنهم جهت هماهنگ ساختن نظم کار اجتماعی که هر روز نسبت به گذشته بغرنج تر میشود.

اکبر گنجی برای اثبات هر چه بیشتر نظریه خود در رابطه با عدم امکان استقرار دولت/حکومت در عصر بادیه نشینی اعراب مسلمان در جزیره العرب، اشاره دارد:

«الف- مدیریت: دارای دو بعد معرفتی و مهارتی است. بعد معرفتی مدیریت محصول علوم تجربی است. بعد مهارتی مدیریت ناشی از تجربه/تمرین است (مانند رانندگی، نقاشی). هیچ یک از این ابعاد هیچ ربطی به دین- هیچ دینی- ندارند.
ب- برنامه ‌ریزی: برنامه ریزی وظیفه علم است. هیچ دینی- از جمله اسلام- دارای برنامه ریزی در زمینه‌های مورد نیاز اداره جوامع نبوده و به هیچ کس چنین چیزی را نمی‌آموزد.»

با چنین احتساب هایی نتیجه میگیرد:

«حکومت اسلامی ایده قابل قبولی نیست. برای اینکه که دین فاقد نیازهای اداره جوامع (مدیریت، برنامه ریزی، ارزش‌ها، حقوق) است. از این رو، حکومت‌هایی چون جمهوری اسلامی، عربستان سعودی، پاکستان، داعش، و… را نمی‌توان دولت اسلامی به شمار آورد. دلیل این امر، دیکتاتور بودن و سرکوبگری‌های این رژیم‌ها و گروه‌ها نیست، بلکه آن است که اسلام هیچ برنامه و طرحی برای دولت دینی ندارد. بنابراین سکولاریسم کاملاً با اسلام و مسلمانی سازگار است. به تعبیر دیگر، «اسلام سکولار» است. یعنی هیچ مدلی برای دولت و حکومت کردن ارائه نکرده و این امر را به مسلمانان واگذار کرده تا براساس عقل و مشورت جمعی، زندگی جمعی خود را اداره کنند.» (اسلام سکولار پاد زهر تروریسم اسلام‌گرا)

باورمندی اکبر گنجی به خلافت اسلامی علی ابن ابیطالب
اینکه در سرزمینهای اعراب مسلمان در جزیره العرب، در همان عصر «طلایی» پیامبری محمد، امکان دائر کردن دولت و حکومت ناممکن بوده امری است طبیعی و مسلم. در واقع چنین انتظاری هم دور از ذهن است که از دل یک چنین جامعهء بدوی دولت و حکومتی سر برآورد و اداره امور را در اختیار گیرد. امّا اینکه ادعا کنیم و به این نتیجه برسیم به دلیل عدم وجود دولت/حکومت در آن عصر جاهلیت پس «اسلام سکولار» است جای شگفتی است!

بنظر میرسد نه تنها اکبر گنجی بلکه بیشماری دیگر از اسلامگرایان جهان به نوعی از اقتدار سیاسی در همان دورانِ «رونق» مدینه الفاضله محمد و پس از او، باور داشته اگرچه آن حاکمیت های سیاسی هیچ وجه اشتراکی با ساختار و ویژگیهای دولت و حکومت امروز نداشته. در همین نوشتار اخیر، «اسلام سکولار پاد زهر تروریسم اسلام‌ گرا»، خود اکبر گنجی به صراحت به خلافتهای اسلامی پس از محمد اشاره دارد که در دوران چهار خلیفه راشدین بر پا میگردند و بویژه آنکه ایشان علاقه بیشتری را نسبت به خلافت علی ابراز میدارد که گزینش علی به مقام خلافت مبتنی بر بیعت اعراب مسلمان با او بوده.

امّا در همین رابطه این پرسش مطرح است که دوران خلیفه گری چهار خلیفه راشدین که آقای گنجی سخت نسبت به آخرین آنها هم دل بسته اند و روزگاری برای استقرار چنین خلافتی جانفشانی و جان ستانی میکردند، مگر چیزی جز یک مدیریت سیاسی در قالب حکومت برآمده از بافت اجتماعی و فرهنگی جامعهء بدوی جزیره العرب بوده؟ در واقع همان اقتدار واپسگرای سیاسی که امروز دست مایه همه مسلمانان بنیادگرای شده است که قصد دارند به همان مدینه الفاضله ای برسند که پیامبرشان حدود 1400 سال پیش در صحراهای سوزان و خشک نویدش را به پیروان خود میداد.

اگر امروز هم از هر نحلهء فکری اسلامی در خصوص ویژگیهای دولت و حکومت اسلامی در زمان کنون پرسشی را بکنید آنها بلافاصله شما را به همان دورانی ارجاع میدهند که دارالخلافه ای دائر بوده و ریش سفید قبیله ای با داشتن حکم خلیفه گری، همهء آحاد جامعه را بدون در نظر گرفتن باور و عقیده شان به اطاعت کورکورانه از فرامین خود فرامیخواند.  دقیقاً به همین سبکی که امروز اسلامگرایان شیعه برهبری فقها، جامعه شهروندی ایران را با همهء تنوعهای سیاسی مذهبی و فرهنگی اش در ید قدرت و استیلای خود گرفته اند و اسلاف سلفی شان هم در بخشی دیگر از خاورمیانه به همان سیاق، سیستماتیک وار، به قتل و ویرانگری مشغول میباشند. این حکومتهای سرکوبگر وسازمانهای خشن و انسان کش چه از نوع شیعه اش و چه از نوع سنی اش، نمونه های همان خلافتهای اسلامی هستند که درصدر اسلام بر پا گردیدند، امّا چون جوامع کنونی بزرگتر و پیچیده تر شده اند بالطبع ابعاد جنایت شان هم گسترده تر و بیشمارتر هستند.

ادعای آقای گنجی پس از ۳۵ سال خلافت اسلامی فقهای شیعه بر سرزمین بزرگ ایران و یا ۱۴۰۰ سال خلافتهای گروه های سنی در دوره های متناوب بر خاورمیانه مبنی بر اینکه چون در اسلام پدیده دولت/حکومت  وجود نداشته است  پس «اسلام سکولار» است. این ادعا چیزی جزء تشویش اذهان عمومی نیست. بویژه آنکه مشاهده میکنیم در جایی خود آقای گنجی بر وجه سیاسی بودن اسلام در دوران خلافت علی، چهارمین خلیفه مسلمین بزعم شیعه ها، به شکلی از حاکمیت سیاسی اسلامی باور داشته که در آن نوعی از «عدالت سیاسی و اجتماعی» را هم مشاهده میکند. در همین رابطه اشاره میکنند:

«علی بن ابی طالب در نامهٔ ۲۸ نهج البلاغه خطاب به معاویه، از دو جهت صلاحیت خود را برای حکومت ذکر می‌کند: خویشاوندی با پیامبر و اطاعت خداوند. توضیح می‌دهد که مهاجران در گفتگو با انصار در سقیفه به نزدیکی با پیامبر احتجاج کردند. هیچ کس نزدیکتر از من به پیامبر نبود. با این حال، از نصب از سوی پیامبر سخن نمی‌گوید. آیا او هم نصب خود را فراموش کرده بود؟ در همین نامه حضرت تأکید می‌کند که وقتی شورش علیه عثمان به پا شد، من از هیچ کمک به او دریغ نکردم، اما تو درخواست کمک او را رد کردی تا کشته شود (نهج البلاغه، نامهٔ ۲۸، صص ۹۳- ۲۹۲). در خطبهٔ ۶۷ استدلال مهاجرین در سقیفه علیه انصار را تأیید و تحکیم می‌کند، اما خود را نزدیکتر از همه به پیامبر معرفی می‌کند (نهج البلاغه، خطبهٔ ۶۷، ص ۵۲). در نامهٔ ۵۴ خطاب به طلحه و زبیر تمام مدعایش انتخاب توسط مردم است.»

در جای دیگر آقای گنجی برای توجیه حقانیت خلافت علی نسبت به خلافت سه خلیفه دیگر مینویسد:

«خودسرانه خلافت را عهده دار شدن، و ما را که نسب بر‌تر است و پیوند با رسول خدا استوار‌تر، به حساب نیاوردن، خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند، و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و داور خداست و بازگشتگاه روز جزاست» (نهج البلاغه، خطبهٔ ۱۶۲، ص ۱۶۵).

در این جدال قدرت که چه کسی پس از فوت محمد شایستگی آنرا داشته است بر دستگاه خلافت اعراب جزیره العرب حکم براند، زمینه ساز همین جنگ قدرتی است که تا بامروز پس از ۱۴ قرن بگونه وحشیانه ای همچنان تداوم دارد. این جدال قدرت از همان آغاز خونین و بیرحمانه بوده تا بامروز که شاهد هستیم سبُعانه تر از گذشته جوامع بشری را دربرگرفته است. از یک سو پیروان سه خلیفه نخست حق مدیریت سیاسی جامعه مسلمین در جزیره العرب را در ید اختیار ابوبکر، عثمان و عمر میدانستند و از سویی دیکر اهل بیت علی خلافت را حق علی برمیشمردند. و در این خصوص علی در توجیه خلافت برتر خود نسبت به سه خلیفه دیگر میگوید:

 « همانا می‌دانید! که سزاوار‌تر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند، [بدانچه کردید] گردن می‌نهم، چند که مرزهای مسلمانان ایمن بود. و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرفته ام، و اجرء چنین گذشت و فضیلتش را چشم می‌دارم، و به زر و زیوری که در آن بر هم پیشی می‌گیرید دیده نمی‌گمارم (نهج البلاغه، خطبهٔ ۷۴، ص ۵۶).»

2.      نتایج
آقای گنجی!
هر چه شما با تناقض گویی های خود توجیه گر این نظریه بُهت آور باشید؛ چون در عصر قبیله گرایی اعرابِ ساکن جزیره العرب خبری از دولت/حکومت نبوده پس «اسلام سکولار» است، ولی قادر نیستید افکار عمومی و تاریخ را از سیادت دوران خلیفه گری چهار خلیفه راشدین خلاص کنید که بیانگر ماهیت واقعی دینی است که از بدو تأسیس اش هدف را بر کسب قدرت سیاسی و استیلای سیاسی بر جامعه بشری استوار کرده است. حال چگونه ممکن است اندیشهء «دینی» که در طی همهء دورانِ حیات اش همیشه در پیوند با حکومتمداری و اقتدار سیاسی بر مردم هویت یافته است، شما امروز به این نتیجه رسیده اید که «اسلام سکولار» است؟!

یعنی بزعم شما؛ اسلام آئینی است که قصد دخالت در امور سیاسی و حکومت را ندارد و مبلغ جدایی دین از دولت و حکومت است!

آقای گنجی آیا خود شما با توجه به تاریخ اسلام، از روز نخست تا بامروز،از این ادعایی که کرده اید، «اسلام سکولار» است شگفت زده نمیشوید؟ در گذشته نه چندان دور، در بحبوبه گفتمانی عمومی پیرامون سکولاریسم و مفهوم آن،  پدرخوانده همهء اسلامگرایان مدعی سکولاریسم در ایران، آقای عبدالکریم سروش، چنین ادعایی را در مورد اسلام و رابطه اسلام با حکومت را نکردند که شما میکنید. آقای سروش علیرغم همهء دُرفشانیهایشان در باب سکولاریسم و «باور شان» به سکولاریسم، روزی در سمیناری شفاهی در یکی از دانشگاههای شهر آمستردام اظهار داشتند که همیشه یک رابطه حقوقی و حقیقی ما بین دین و حکومت وجود دارد و چون دین یک مبنای اخلاقی دارد در نتیجه  سیاست و حکومتها نمیتوانند خود را از این رابطه اخلاقی که منشا ً آن ادیان  میباشند جدا کنند. ایشان در این سخنرانی تأکید داشتند بدین خاطر همیشه سیاست و حکومت متأثر از ادیان خواهند بود و بالعکس ادیان هم متأثر از سیاست. این نهایت اندیشه شخص اسلامگرایی است که پیش از جنابعالی و دوستان شما بر علیه حکومت فقها به مخالفت برخاست، ولیکن هرگز نتوانست بپذیرد که دین یک امر کاملاً خصوصی است و همانند هر ایدئولوژی تمامیتخواه حق دخالت در امور حکومت را ندارد. از این رو ادعای امروز شما؛ چون در صدر اسلام دولت و حکومتی وجود نداشته پس «اسلام سکولار» است، قابل قبول نیست. اسلام همانطور که بنیانگزاران و بانیان آن همیشه مدعی بوده اند، «دین» و آئینی است جهانشمول، ثابت و غیر قابل تغییر، قابل تحقق در تمامی اعصار و برای همهء عرصه های اجتماعی، فرهنگی، خانواده، آموزش و پرورش و حکومت دارای برنامه است. تا جائیکه خود جنابعالی هم بر خلافت نخستین خلیفه شیعیان، علی، مهر تأیید میگذارید و برای توجیه آن از قول علی مینویسید:

«من پی مردم نرفتم تا آنان روی به من نهادند، و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند؛ و شما دو تن از آنان بودید که مرا خواستند و با من بیعت کردند، و مردم با من بیعت کردند نه برای آنکه دست قدرت من گشاده بود، یا مالی آماده. پس اگر شما از روی رضا با من بیعت کردید تا زود است بازآیید و به خدا توبه نمایید، و اگر به نادلخواه با من بیعت نمودید، با نمودن فرمانبرداری و پنهان داشتن نافرمانی راه بازخواست را برای من بر خود گشودید، و به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در تقیه و کتمان سزاوار‌تر نبودید. از پیش بیعت مرا نپذیرفتن برای شما آسان‌تر بود تا بدان گردن نهید و پس از پذیرفتن از بیعت بیرون روید» (نهج البلاغه، نامهٔ ۵۴، صص ۳۴۲- ۳۴۱).

در واقع این همان جوهرهِ و ذات واقعی اسلام است که مبنایش ستیز بر سر قدرت و کسب قدرت سیاسی است. خود جنابعالی هم در همان اوانِ بقدرت رسید خلیفه زمانهء، امام خمینی، که در رکاب ایشان دستی در آتش داشتید و بخوبی آگاه هستید ملایان برای حفظ «کیان» و بیضه اسلام چه جنایاتی علیه بشریت مرتکب نشدند. و روشن است انگیزه و هدف همهء این جنایات همان حفظ قدرت سیاسی اسلام بر جامعه بوده است.
منابع:
3.      آقای سروش! رابطه حقیقی دین با حکومت همان بنیادگرایی اسلامی است


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر