سکولاریسم و دولت (2)
روشنگری امیدبخش و مقایسه
جهانی
Secularism and
the state:Towards calrity and global comparison
مدّتها است در جامعهء
سیاسی ایران بحث پیرامون ساختار یک نظام سیاسی غیرمتمرکز ( و بزعم برخی فدرالیسم)،
با توجه به چندگانگی فرهنگی، دینی و زبانی
کشورمان، به موضع هر نشست همگانی تبدیل شده است. روشن است طرح یک حکومت غیرمتمرکز
دمکراتیک و تأمین برابر حقوق سیاسی، فرهنگی و اقتصادی همهء مردمان ایران در ایران فردا،
راهکاری منطقی و کم هزینه ای است که بتوان یکپارچگی ملی کشور را حفظ کرد و از تک و
پاره شدن ایران جلوگیری بعمل آورد. امّا ایجاد یک حکومت غیرمتمرکز بمعنای نفی یک
دولت متمرکز فدرال مرکزی که در عرصه های معینی اعم از؛ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و
نظامی از قدرت مرکزی کاملی برخوردار میباشد نیست. پس از این رو میبایست ما بین یک
حکومت غیرمتمرکز و دولت فدرال متمرکز قدرتمند، تفاوتهای جدی قائل شد و این دو
مقوله را در هم نیامیزیم. تاریخ جوامع پیشرو، بویژه در جوامعی که ادیان توحیدی از
قدرت اجتماعی وسیعی برخوردار میباشند، نشان میدهند، آنجا که جامعه فاقد یک دولت
مرکزی دمکراتیک و قدرتمند است شرایط سهلتری برای رشد و نهادینه شدن افکار و
رفتارهای ارتجاعی فراهم خواهد شد که خود را بر مردم و جامعه تحمیل کنند. اساساً
پیشرفت سکولاریسم در همهء جوامع و بویژه در جوامع غیرغربی با ایجاد یک دولت
قدرتمند متمرکز دمکراتیک ممکن است که با کنترل و هشدار به نهادهای دینی از آنها
بخواهند به جایگاه اصلی خود، یعنی مراکز دین بازگردند و فرصت دهند تا جامعه خود
سرنوشت خویش را رقم زند. امروز هم شاهد هستیم چگونه دولتهای لیبرال غربی در دهه ها
اخیر با دادن حق آزدیهای مستقل به نهادهای دینی، بویژه به نهادهای اسلامگرا، بنیادهای
دمکراسی در غرب را با مخاطرات جدّی مواجه کرده اند. از جمله این خطرها طرح مدارس
مستقل بوده است که موجب شد هر روز از هر گوشه شهرهای اروپایی یک مدرسه اسلامی
سربرآورد تا با ترویج فرهنگ اسلامی در بین جوانان، شرایط فروپاشی بنیادهای دمکراسی
و فرهنگ دمکراسیخواهی فراهم آید. از این رو میبایست از این تجربیات تلخ آموخت و
پذیرفت بدون یک دولت متمرکز دمکراتیک و سکولار، و از سویی با چشمانی باز، قادر
نخواهیم بود تا از حقوق برابر بشر در برابر قانون بدفاع برخیزیم. مقالات «سُکولاریزاسیون»
هم بر پایه همین تجربیات استوار است که نشان دهد بدون وجود یک دولت متمرکز
دمکراتیک، تحقق سکولاریسم نا ممکن است، بویژه در جوامعی که ادیان توحیدی تاب تحمل
سُکولاریزه شدنِ نهادهای آموزشی، فرهنگی و سیاسی را ندارند. از این رو یکبار دیگر
تأکید میکنم در مبحث حکومت غیر متمرکز و یا فدرالیسم سیاسی موضوع دولت متمرکز و
حکومت غیرمتمرکز را از یکدیگر تکفیک کرده که چالش نوینی است در مقابل جنبش سکولار
دمکراسی ایران که خواهان استقرار دمکراسی نوین در ایرانِ آینده است.
کوروش اعتمادی
25 نوامبر 2017
****
تجربیات غیر غربی از سکولاریسم
روش معمول برای ایجاد یک
پوشش مقایسه ای در عصر مُدرنیت مابین کشورهای غربی و غیر غربی طبیعتا ً با غرب آغاز
میکنیم، جائیکه مراحل پیشرفت مُدرنیسم زودتر آغاز شد، و سپس بسمت مشرق زمین ره
یافت. در رابطه با مقوله سکولاریسم این رویکرد منطقی است و چشم انداز جدیدی ممکن
است گشوده شود اگر بازگردیم به دو قرن سرگذشت کشورهای غیرغربی، جائیکه سُکولاریزاسیون
یک موضوع مهّم محسوب میشد، بویژه اگر این رخداد پرتو روشنی بر غرب برمیانداخت.
در جهان غیرغرب، سکولاریسم
واژه ای است که بطور گسترده از آن استفاده نمیشود، بویژه در کشورهای اسلامی و غرب
آسیا. دلیل اصلی این مهّم این نیست که در کشورهای اسلامی دشوار است چنین واژه ای را
بیابی. نخست اینکه اسلام، همچون یهودیت و مسیحیت، در غالب دین های توحیدی بسیار
متأثر از کتاب مقدس میباشد که غالباً تأکید دارند بر میزانِ حداقل باور و عمل
مشترک در بین باورمندان شان. در جوهره فلسفی این سه دین؛ تحصیل، قانون و رفتارهای
اجتماعی دارای مؤلفه های دینی هستند و با توّجه به دخالت و کنترل نهادهای دینی و
ایدئولوژیک در جامعه، تلاش میشود فعالیتهای مردم از کانال همین نهادها هدایت شوند.
باضافه اینکه اسلام و مسیحیت انستیتوهای دینی هستند که دارای قدرت اقتصادی و سیاسی
میباشند. بدین معنا؛ قدرت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با روش های سنتی با اختیارات نهادهای
دینی گره خورده اند که تأثیرات سیاسی و اقتصادی ساختاری را بهمراه دارند. در
نتیجه، با پیشرفت مُدرنیزاسیون، نهادهای دینی زیر حملات روشنفکران و حکومتگرایان
قرار میگیرند. این نهادها فاقد توانیهایی کافی جهت پذیرش تکنولوژی و علوم مُدرن،
ساختارهای بورکراسی و مرکزیت مُدرن سیاسی میباشند. در واقع این تصویری ساده و
شماتیکی از موانع و پیشرفت سُکولاریزاسیون سیاسی در دنیای مسیحیت و اسلام و بخشاً
یهودیت میباشد.
تاریخ اسلام بسیار متفاوتر
از تاریخ مسیحیت در غرب است، بویژه اینکه اسلام فاقد یک سنت رایج سکولار میباشد.
در عصر کنونی فاکتورهای مهمی تأثیر بسزایی در کشورهای اسلامی داشته اند که تحول سُکولاریزاسیون
در این کشورها را با مشکلات عدیدی مواجه کرده است، که مهمترین آن مقاومت بیشتر این
دین توحیدی در مقابله با پیشرفت سکولاریسم در مقایسه با دیگر ادیان سنتی است.
در هندوستان تنوعی از الگوها
وجود دارد. هندویسم فاصله ای زیادی از آموزه های دین توحیدی دارد. استدلال میشود
که این آئین در دوران پیش از مُدرنیت دین محسوب نمیشد، اگر منظور از دین پیکره ای
از باور های مشترک و مرتبط با یکدیگر باشد. نهادهای هندویسم منطقه ای و متفاوت با
مرکزیت های اسلامی و مسیحی میبودند، که اغلب متحد با دولت، قانون و تحصیل بودند. در هندوستان هنگامیکه سکولاریسم
سربرآورد - قبل و بعد از استقلال- در ابعاد گسترده ای با پدیده دولت – ملت گره خورد، بطوریکه یک بخش اصلی از
مبارزه علیه جنبش ضد بریتانیایی بحساب میامد. و اگر هندویسم بعنوان یک دین شناسایی
میشد هرگز این شانس وجود نداشت در دوران استقلال مردمان هند بصورت یک ملت واحد
سازماندهی شوند. و اگر هندویسم در دوران جنگِ استقلال طلبانه برتر از دیگر ادیان
برشمرده میشد، هرگز نمیشد جامعهء چند فرهنگی و چند دینی هندوستان را بعنوان یک ملت
متحد پس از استقلال حفظ کرد. در حقیقت دیگر ادیان، بویژه اسلام، مسیحیت و سیکیسم
که بیشتر متأثر از کتاب مقدس هستند، اجازه دادند تا هندویسم رویکردهای سکولار در
کنگره ملی و حزب کنگره اتحاذ کند و این خود دلیلی شد تا هندوستان پس از استقلال
دین را از حوزه سیاست دور سازد.
غرب در خصوص سکولاریسم که
معمولاً باورهای اجتماعی و روشنفکری را برمی انگیزد فعالیت میکند، امّا در کشورهای
غیر غربی انگیزه های دولتی و سیاسی، گاه گروه های اپوزیسیون، کمتر اهمیت دارد و
اغلب با علایق اقتصادی گره میخورند. در جهان غیرغربی تعداد نسبتا ً اندکی از
روشنفکران همراه با نفوذ نسبی کم از سکولاریسم دفاع میکنند، پیش از آنکه سکولاریسم
به یک موضوع اصلی سیاسی و یا دولتی بشود. بعنوان یک باورهمگانی و مورد پسند،
تردیدی نیست دولتهای مُدرن غیر غربی تا حدود زیادی فراتر از شهروندان خود به
سکولاریسم و رفتارهای سکولاری دست مییابند. این دولتهای در سُکولاریزاسیون پیش قدم
هستند و تا حدودی پنهان عمل میکنند، و در واقع متفکران بومی اغلب ترجیح میدهند به
بحث دستاوردهای روشنفکران بپردازند تا مسائل دولتها. مادامیکه در غرب این
روشنفکران هستند بیشتر دولتها را در سمت و
سوی سکولاریسم هدایت میکنند، که البته در عرصه پژوهش اغلب در مورد نقش روشنفکران
اغراق میشود.
یک جمع بندی مختصر از سُکولاریزاسیون
در خاورمیانه ممکن است نقطه نظر من ( منظور از من در اینجا نویسنده مقاله است) را
در قرن 19 میلادی پوشش دهد. تنش بازمیگردد به عصر حاکمیت امپراطوری عثمانی در
ترکیه، که در واقع این دوران طولانی ترین و رادیکالترین پروسه سُکولاریزاسیون
برشمرده میشود. سُکولاریزاسیون در خاورمیانه جدا از غربگرایی، تلاش برای تقویت
دولت مرکزی است. این ادعای غیر واقعی است که اغلب گفته میشود دولت و کلیسا از هم
جدا نشدنی هستند و یا اسلام درگذشته تأکید داشته است سیاست و دین درهم تنیده شده
اند. در نخستین قرنهای پس از پیدایش اسلام، بعد از چهار خلیفه اول مسلمانان، سلسله
خلافت ها اسلامی توّجه کمی نسبت به مسائل سیاسی و اداری جامعه میداشتند که از سوی
اسلام و یا طبقات دینی ابراز میشدند. و این توّجه بیشتر از آنچیزی نبود که
حکومتگران پیشین غربی نسبت به مسیحیت میداشتند. تصمیمات دولتی و روابط خارجی با
کمترین توّجه به اسلام اتخاذ میشد. قوانین دینی بسیار کمتر از آنچیزی بود که در
غرب بود، در حالیکه رهبران اسلامی حوزه های قانونی وسیعی را نسبت به دولت میداشتند.
قضات دینی هیچ تصمیمی را نمیگرفتند، و برخی بنیادها طبق سنت و نوشتارها بجای قانون
عمل میکرد. در دوران آغازین مُدرنیت در غرب، دولتها در حکومتهای صفویه در ایران و
عثمانی درامپراطوری عثمانی تحت نفوذ طبقات دینی اداره میشدند، یعنی علما
مشارکت بیشتری در امور اداری کشور نسبت به گذشته داشتند. بویژه در امپراطوری
عثمانی، نهادهای دولتی مستقل از پیکره نهادهای دینی بودند. امّا این جوامع بدان
معنای غربی سکولار نبودند، بلکه اندیشه حاکم یک فرم دینی داشتند و علما
بیشتر آموزش و پرورش، قانون، خدمات اجتماعی، و همچنین مالیاتهای دینی از جمله
اهدایاتِ مسلم که زمینها و کالاها وقفی نامیده میشدند در کنترل خود میداشتند. نه
فقط نهادهای دینی و قدرت برتر روشنفکری قدرتمندتر از جوامع مدرن عمل میکردند، امّا
دولت مرکزی نسبت به گذشته ضعیف تر و غیرمتمرکزتر میبود.
در قرون پیشین، دولت
عثمانی چیرگی کوچک و عمده ای را بر کشورهای مسیحی غربی داشت، و نیازی هم احساس
نمیشد که میبایست از غرب تبعیت کند. در آغاز قرن هفدهم میلادی رنج شکست آغاز میشود
و ادامه مییابد تا دو قرن بعد از آن. آسیب و زیانها در سال 1699 میلادی در
کارلوُیتز1 و در سال 1774 در کُوچُوک کاینارکا2 شروع میشود که بمعنای شکست بزرگ در
مقابل اطریش و روسیه بود. در قرن نوزدهم با آغاز جنبش آزادیخواهان در بالکان
عثمانی، معاهده طولانی مدت لغو میگردد، و
پس از آن بیشترین معاهده ها در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم بپایان میرسند.
همراه با رشد قدرت غربِ
واقع بین و یک سری شکست ها، دو واکنش مخالف در قرن هیجدهم پدید آمد. یکی از آنها
میخواست از غرب پیروی کند، بویژه در حوزهِ نظامی و دیگری عکس العملی بود علیه
رفرمهای موفق غربی با ادعای راهکارهای قدیمی. رفرمهای دولتی در آغاز قرن هیجدهم
شروع میگردد؛ که یکی از آنها انتشار روزنامه با کاراکتر عثمانی. همانند بسیاری
دیگر از رفرمها بنظر نمیرسید حمله علیه دین و طبقه دینمداران بود. امّا گفته میشد
متون مقدس در محدودهِ گسترده ای نشر مییافتند که نگران کننده بودند، امّا همچنین
نگرانی بیشتر از پخش آموزش های تضعیف کننده طبقات دینی بودند که در وضعیت ضعیفی
بسر میبردند. در هنگام جنک با غرب رفرمی تحت عنوان « دوران لاله»3 توصیه میشد که
رهایی بزرگ زیر فشار محافظه کاران نامیده میشد.
تجربیات مصر و دولت عثمانی
نشان میدهد که رفرمهای دولتی در قالب غربی، بستگی به پیشرفت و چیرگی بر تغییرات
ساختاری طبقات حاکم دارد. هر دو رژیم قدیم مصر و ترکیه عثمانی در دو منطقه تا قرن
نوزدهم متکی به گروههای نظامی بودند که مخالف تصویب و انجام رفرمهای غربی در
نیروهای نظامی بودند. در مصر میتوان از مملوکیان4 نام برد و در امپراطوری عثمانی ازپیاده
نظام5. اشغال مصر توسط ناپلئون مملوکیان را تضعیف و موجب شکست آنها شد، و امکانی
را برای محمد علی (1805-48) فراهم آورد تا با فرانسویها در ضربه نهایی به تفاهم
برسد که همان غربی کردن نیروهای نظامی مصر میبود. در امپراطوری عثمانی تضعیف پیاده
نظام سهل نبود و آنها ابتداء سلطان رفرمگرا، سلیم سوم5، را سرنگون کردن. سلطان
محمود دوم6 (1808-39) سالهای بسیاری را پشت سر گذاشت تا برای مخالفت با پیاده نظام
آماده شود. و سپس وقتیکه آنها را در سال 1826 قتل و عام کرد، تعهد سپرد تا یک سری
رفرمهای نظامی مقدماتی را به سرانجام برساند.
ادامه دارد
منابع :
1
Karlowitz
2
Kuchuk Kaynarca
3
Tulipperiod
4
Mamelukes
5
Salim III
6
Mahmud II
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر