هابرماس؛ «اقدام مشارکتی» و «منطق مشارکتی»
Habermas;
“communicative action” and “communicative rationality”
«منطق مشارکتی » (communicative
rationality) «هابرماس»،
تأکید دارد بر آگاهی و شناخت بصورت فردی و یا ارتباط فرد با موضوع که بزعم او
امری است ناممکن. هابرماس معتقد است آگاهی از بهم پیوستگی و هماهنگ شدن کوشش جمعی
در روابط مشترک و گفتمان متقابل حاصل خواهد شد و تکامل خواهد یافت. این برداشت از
منطقِ فراگیری بدین مفهوم است که اگر جامعهء بنا دارد بافتهای اجتماعی بهم پیوسته
خود را، یعنی نُورمها، انستیتوها و قواعد بازی توافق شده را حفظ کند و اندیشه و
دانش جدید بازتولید کند، و یا آنرا ارتقاء و به دیگری انتقال دهد، میبایست
توانمندیهای فردی پذیرای زندگی، اراده و تفاهم جمعی را داشته باشد.
کوروش اعتمادی
۲۰ اکتبر ۲۰۱۴
****
تئوری «اقدام مشارکتی» «هابرمس»
بخشاً متأثر از اندیشهء فلسفی «هرمُونیتک» است. اندیشه فلسفیی که نقطه مقابل روش
شناختی فلسفه «پوزیتیویسم» است. «هرمُونیتیک» اندیشه را در ارتباط جمعی با یکدیگر
میبیند و از این رو روش شناختی «هابرماس» همچون «هرمُونتیک» ساختگرا است و پدیداری
مفاهیم نوین در جهانِ مقولات جامعه شناسی را در ارتباطِ هماهنگ اندیشه ها با
یکدیگر و در نهایت در توافقی جمعی و قابل پذیرش برای عموم امکان پذیر میداند.
«منطق مشارکتی » (communicative
rationality) «هابرماس»، تأکید دارد بر آگاهی و شناخت
بصورت فردی و یا ارتباط فرد با موضوع که بزعم او امری است ناممکن. هابرماس معتقد
است آگاهی از بهم پیوستگی و هماهنگ شدن کوشش جمعی در روابط مشترک و گفتمان متقابل
حاصل خواهد شد و تکامل خواهد یافت. این برداشت از منطقِ فراگیری بدین مفهوم است که
اگر جامعهء بنا دارد بافتهای اجتماعی بهم پیوسته خود را، یعنی نُورمها، انستیتوها
و قواعد بازی توافق شده را حفظ کند و اندیشه و دانش جدید بازتولید کند، و یا آنرا
ارتقاء و به دیگری انتقال دهد، میبایست توانمندیهای فردی پذیرای زندگی، اراده و
تفاهم جمعی را داشته باشد. چنین چشم اندازی از روند زندگی اجتماعی، پایه
تئوری «منطق مشارکتی» است که «هابرماس» بر آن تأکید میورزد و نقطه عطف تحقق این
روش شناختی از کانال ارتباط انسان و ابزارارتباطی رایج، یعنی زبان و محاوره
دوجانبه امکان پذیر است و زبان ابزارارتباطی است که تنظیم کننده ارتباطات انسانها
با یکدیگر میباشد.
بر اساس دیدگاه «هابرماس»؛ منطق
درونی انسان از ویژگی برخوردار است که اجازه میدهد درک و خرد جمعی هماهنگ و در
دیالگوی مشترک با یکدیگر مورد بازبینی قرار گیرد و تصحیح میشود که منطق این روند
بر پایهء وظایف شخصی، ادراکات مشترک و دخالت ورزی جمعی استوار است. این روش شناختی
بنظر میرسد متأثر از منطق ارسطویی در عرصه سیاست باشد که سیاست را تلاشی جمعی
میداند برای ساختن جامعه ای که مناسب، مورد دلخواه و پذیرش همگان باشد. بر این
اساس، همهء سختگیریها نه در جهتِ تأمین و حمایت ازعلایق فردی است بلکه هدف دفاع و
محقق ساختن علایق جمعی است. «هابرماس» برای نخستین بار در تز دکترای خود، Strukturewandel der
Öffentlichkeit، در سال ۱۹۶۲ در ارتباط با تئوری بهترین روش اداری سیاسی جامعه، یعنی سیاست باز و عمومی نوشت: از طریق استدلال باز و عمومی اندیشه های انتقادگرا به
پرسش گری مینشینند تا سیاست هویتِ رسمی بخود گیرد.
بر پایهء منطقِ باور «هابرماس» نمی
بایست به آگاهی نگاهی دُگماتیست داشت، آنرا پی در پی تأیید کرد. بلکه برعکس، پرنیسپا
ً میبایست پذیرفت آگاهی در دسترس میتواند اشتباه باشد، تغییر کند و این پروسه را
«هابرماس»procedural
rationalconception نامید. procedural rationalconception به
مفهومی دیگر گشاده روی در مقابل پرسش هایی است که آگاهی موجود را به چالش میکشند،
مورد انتقاد قرار میدهند و دست آخر نتایج تغییر مییابند.
۱ – اقدام مشارکتی، communicative action
روابط جمعی همیشه وجود دارند و
بطور دائم بازتولید میشوند. اگر انسان میخواهد این بافت اجتماعی بهم پیوسته را حفظ
کند و مورد شناسی قرار دهد، کافی است که آکتورهای اجتماعی خود را بعنوان ابزارهایی
قلمداد کنند که قصد دارند به یک هدف مشترک دست یابند. رفتار آکتورهای اجتماعی را
نمیتوان در روابطی سامان داد که آنها خود را بعنوان مخالفین استراتژیک یکدیگر
قلمداد کنند. بلکه بر عکس میبایست خود را همکارانی بپندارند که قصد دارند به اهداف
مشترک دست یابند. از این جهت است که «هابرماس» کاتگوری «اقدام مشارکتی» را همطراز
با اقدامات هدفمند منطقی ارزیابی میکند که در پی استراتژیک مشترک هستند. از این رو
او تأکید میورزد؛ برای اینکه عمق توضیحات واقعی یکدیگر را درک کنیم، همهء موظف
هستند در واکنشهای زندگی اجتماعی روزانه خود در پی یافتن وجوه مشترکی از تولیدات
ذهنی یکدیگر باشند، در غیر اینصورت مفاهیم تهی از علم خواهند بود. نتیجه آنکه
«اقدام مشارکتی» یعنی دست یافتن به توافق فکری و تفاهمی مشترک از وضعیت موجود که
در گفتارهای دوجانبهء مورد نقد و بررسی قرار میگیرند.
۲ – پیش بسوی دمکراسی سنجشی
«یورگن هابرماس» مدتهای مدیدی است
نفوذ فکری گسترده ای بر مبحث دمکراسی در عرصهء جهانی دارد اگر چه دست نوشتها او در
خصوص تئوری سیاسی بصورت پراکنده در دسترس میباشند. نخستین نوشتهای او پیرامون
دمکراسی تحت عنوان Faktizität und Geltung در سال ۱۹۹۲ منتشر گردید. گفتمان دمکراسی او تأکیدی است بر مشارکت عمومی شهروندی در
انتخابات که تأثیر عمیقی بر اندیشه های، Jon Elster (1983 -1986)، Cohen(1989) و Johan
Dryzek (1990) داشته است. این اندیشگران ظرفیت های قابل ملاحظه
ای را در اندیشه «هابرماس» پیرامون دمکراسی مشارکتی یافتند که از آن پس او را یکی
از برجسته ترین سخنگویان تئوری دمکراسی مشارکتی برشمردند. پیش از آنکه به این مبحث
بپردازیم لازم است گذری به پیش زمینه های این تفکر داشته باشیم.
۳– انتخابات و یا گفتگو
در خصوص پژوهش پیرامون دمکراسی
مدرن دو مبحث گفتگو مستقل از یکدیگر وجود دارد که یکی اهمیت را بر انتخابات و
دیگری بر مشارکت و گفتگوی عمومی در نظر میگیرد. در تئوری سنتی دمکراسی لیبرال و
پلورالیزه شده، دمکراسی رسمی و رایج از طریق انتخابات مخفی و شخصی قابل تحقق است.
بدین مفهوم که سیاست یعنی تفاهم علایق شخصی که در رقابت با یکدیگر بوسیله انتخابات
مخفی و شخصی چارچوب آن متعین میشود. حق رأی عمومی بیانگر آن است که چگونه یک تصمیم
جمعی با انتخاب فردی با یکدیگرهماهنگ میشوند تا سیاست عمومی برای جامعه تدوین
گردد. در این شکل سنتی دمکراسی، دمکراسی همان حاکمیت اکثریتی است که برنده
انتخابات میباشند.
در جمهوریهای سنتی گفته میشود که
دمکراسی صرفاً محدود به رأی و انتخابات نمیگردد، بلکه دمکراسی مشارکت رسمی و
غیررسمی شهروندان یک جامعه محسوب میگردد که شانسی را بدست میاورند تا با یکدیگر در
خصوص موضوعات مورد توجهشان به یک توافق جمعی برسند. نمایندگان این سنت سیاسی خود
باور دارند که این مردم هستند مشترکاً میبایست قوانین را تصویب کنند تا هویت شخصی
آنها وسیله ای برای گفتمان شود. بهرور این سنتی بوده است که در دولت شهرهای یونان
باستان نیز رایج بوده. این روش صرفاً بدین خاطر نیست که مشکلات فیمابین حل گردد و
به هدفی مشترک دست یابیم، بلکه بدین طریق هدف پیش از هر چیز آگاهی و پیشرفت
توانمندیهای شهروندان است. هدف سیاست مشارکتی تأثیر بر کاراکتر شهروندی و دست
یافتن به درک مشترک و آنچه که برای عموم شهروندان بهترین است. از این رو دمکراسی مشارکتی
تنها رأی و انتخابات نیست که رهبری را برگمارد و یا او را از کار برکنار کند.
دمکراسی مشارکتی یعنی گفتمانهای چند جانبه، تفاهم نظری و دست یافتن به سیاست
مشترکی که منعکس کننده علایق همگان باشد.
ممکن است بیاندیشیم که این امر غیر
ممکنی است که همه از این امکان برخورد شوند که میتوانند در انتخابات و یا اقدام
مشارکتی حضور داشته باشند و بر تصمیمات تأثیر بگذارند. برخی هم معتقدند در جوامع
پلورالیزه شده بزرگ بر خلاف جوامع کوچک بسیار دشوار خواهد بود که شرایط حضور و
مشارکت همهء آحاد جامعه شهروندی برای گزینش یک سیاست مطلوب که مورد پسند عموم
جامعه باشد فراهم آورد. از سویی دیگرمیبایست پذیرفت که بخشی از جامعه شهروندی هم
این حق را دارند که سیاست گریز باشند و در انتخاب سیاست آینده جامعه مشارکتی
نداشته باشند.
«هابرماس» در دیسکورس سیاسی راه
سومی را ما بین این دو سنت سیاسی در حوزه پژوهش دمکراسی معرفی میکند. این مبحث را
«هابرماس» به موج اندیشه deliberativ politik (سیاست سنجشی) پیوند میدهد که تأکید دارد بر
ایفای نقش غالب دوجانبهء جامعه شهروندی که میخواهد به هدف و تصمیم مشترکی در خصوص
اقدامات سیاسی دست یابد. این اندیشه «هابرماس» بیشتر متأثر از رنسانس
دوراندیشانهء John Deweysدر رابطه با تحولات سیاسی جامعه آمریکا میباشد. بدین شکل که John Deweys در
تئوریهای سیاسی خود استدلال میکند که اندیشه سیاسی جمهوریخواهانه توانست سلطه خود
را بر اندیشه لیبرالی که سنت سیاسی آمریکایی است غالب کند. John Deweys این
سنت سیاسی آمریکایی را همان پروسهء تبادل نظر سیاسی میداند که هدف اش دست یافتن به
تفاهم جمعی است که بتواند از یک حاکمیت سیاسی با ثبات و پایداری در این کشور حفاظت
کند. «هابرماس» نسبت به این دو اندیشه سیاسی انتقاد دارد و قصد دارد در رابطه با
معرفی تئوری «اقدام مشارکتی» (kommunicative
action) خود آلترناتیوی را تحت عنوان گفتمان تئوریک
دمکراسی سنجشی، diskursteoretisk deliberativ demokratimodell ، را
ارائه دهد. در این رابطه «هابرماس» استدلال میکند حاکمیت سیاسی را که شهروندان
قادر هستند از طریق پروسهء انستیتوهای قانونگذار تصمیم گیرنده بطریق مشارکت عمومی
اداره کنند صرفاً با آزادی گفتگو رسمیت میباند.
۴– دمکراسی لیبرال
منظور «هابرماس» از لیبرالیسم
سیاسی آن است که آزادی فرد در رأس همهء امور قرار دارد و فرد حمل کننده حق
برشمرده میشود. «هابرماس» تنها حقی را که برای دولت برمیشمارد دفاع از فرد منتقد
نسبت به شرایط آزادی موجود در جامعه است. هدف برپایی سیستم سیاسی این است که مانع
تعدی و تجاورز حکومت به حقوق شهروندی شود. پایه های اندیشه «هابرماس» بازمیگردد به
تأثیرات نظری او از تئوریهای Hobbes (1651) و Lockes (1690) که معتقد بودند؛ آزادی و حقوق فردی انسان پیش از
آنکه دولتها پدید آیند وجود داشته اند. از این منظر نظم سیاسی میبایست بر پایه
آزادیهای فردی و دفاع از علایق فردی استوار باشد.
منبع:
Erik Oddvar Eriksen
& Jarle Weigård, Habermas politiska teori, Studentlitteratur, Lund
2000.01.02
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر